+نرفتم خونه مامان بزرگم و الان همه دور هم دارن آش سیرابی میخورن و خداروشکر منم سیرابی دوس ندارم بعد خونه هم به قدری خالیه که هی دلم میخواد به یکی التماس کنم ی ربع باهام حرف بزنه:/اصن خونه بدون خواهرکوچیکهخونه نیست کع‍♀️

+تنها درسی که تونستم برای فردا دوره کنم زبان بود آخه دفعه پیش افتضاحا گل کاشتم و یک درصد زدممثلا میخوایم جبران کنیم


+کل خونه رو گشتم دنبال ی چیز جذاب و متفاوت آخرشم لیموترش برداشتم نمک زدم خوردم.الانم حسابییی ضعف کردم و حتی حال نیمرو خوردنم نیس


+امروز زهرا برگشته بهم میگه بچه تو که قراره من برات بزرگ کنم آشپزی هم فدا سرت خودم غذا میپزم میفرستم براتآقا بده میخوام پسر مردم خوب بار بیاد بره آشپزی یاد بگیره خو به منچه که ن علاقشو دارم نه حالشو


+بابت همه پستای اخیر معذرتنمیدونم چرا نمیتونم حال بدمو کنترل کنمهمیشه باید یکی بیاد بهم تلنگر بزنه‍♀️‍♀️‍♀️


+یادمه ی بار که خونه تنها بودم با یکی از رفقای بیانی داشتم میحرفیدم حسابی منو ترسونددرسته آدم ترسویی عم ولی دلیل نمیشه سوء استفاده کنن کع☹


+از اندر خوشی ها اینه که بعید ترین آدم ممکن دلتنگت بشه


+دارم به این فکر میکنم که خانواده که برگردن،خواهر بزرگه میبینه هنوز دارم زبان میخونم و قطعا ی چیزی بهم میگه(اینجانب از ساعت پنج تا حالا مثلا داره زبان میخونه)

مردشور درس خوندنتو ببره ماجده‍♀️


+یکی از بدترین ویژگی هایی که دارم اینه که اگه بخوام با یکی حرف بزنم و همون موقع جواب نده (حتی دو دیقه بعد ) پشیمون میشم از حرف زدن.


+چقدر عربی سخته(همین الان بازش کردم که اگه اومدن فک کنن حداقل دو سه تا درس خوندم‍♀️)


+خوبه که شب هست(:که ماه هست(:و همین برای عوض شدن حال من کافیه(:مرسی خدا جونم



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها