از در و دیوار سیاهی میبارید و دقیقا در همان ثانیه ای بودم که چاوشی میگفت: ""بباف "دار"م را و روزگارم را.سیاه کن انگاه مرا بکش بالا.چنان که.""

نمیدانم به پاداش کدامین کار از قعر دریا مرا بالاکشیدی.اما فکر کنم،تو نیز عاشق شده ای.با اینکه هوای اینجا به من نمیسازد اما دل کندنی نیستقلبم میتپد به یاد ثانیه به ثانیه اش.و لبخند پاک نشدنی روی لب هایت به ناگاه طعم گیلاس رسیده ای را میگیرد که گوشواره گوش های تو میشوند تا پشت موهای بلندت پنهان شوند که مبادا داغی عشق خورشید صورتش را بسوزاند و بیش از پیش برسد.ک رسیدن زیاد هم خوب نیست.زیرا شیرینی مسیر را گویی بالا آورده است.چشمانت یک دنیا آرامش به چشمانم تزریق میکند و در یک آن تو میشوی دلآرام من.تا قلبم را مسکن شوی تا قلبت را صاحب شوم و یک دنیا خوشبختی نثار یکدیگر کنیم. تا چشم هایمان بخندند و گذشته به زانو دربیاید.
بعد ثانیه ها کنار میروند.آدم ها کنار میروند و تمام دنیا میشود یک من و یک تو که حال ما شده ایمو زندگی در لا به لای آهنگ مهراد جم که میگوید"".میکنه یواش اون چشماشو باز.میگه بهم بزن کنار.تو این هوا بریم زیر بارون یواش.خیس بشه اون صورت ناز.بهم بگی"تا تهش میمونم باهات"میمونه باهام.""امتداد  یابد.(:

(آهنگ شمال مهرداد جم رو هم خودتون گوش بدید تا ریتم متن رو درست رعایت کنید خخخخ؛))

پی نوشت:خب باید بگم این اولین باره که عاشقانه سعی کردم بنویسم.امیدوارم خوب از آب دراومده باشه(:

پی نوشت2:واقعیت اینه ک برای نوشتن ی متن غمگین یک ربع زمان کافی برام هست.اما وقتی بحث سر عشق و امید و غیرس.هفت هشت ساعت باید ذهنمو درگیرش کنم.هرچند ک باز هم مطمن نیستم خوب شده باشد(:اما امیدوارم یک لبخند در جایی از این متن زده باشید(:



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها